جدول جو
جدول جو

معنی طرف گیری - جستجوی لغت در جدول جو

طرف گیری
(طَ رَ گی)
جانب داری. حمایت. طرفداری
لغت نامه دهخدا

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
عیب جویی
حرف گیری کردن: کنایه از عیب جویی کردن، برای مثال گر انگشت من حرف گیری کند / ندانم کسی کاو دبیری کند (نظامی۵ - ۷۸۳)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرفگیر
تصویر طرفگیر
طرفدار، جانب دار، حامی، گوشه گیر، برای مثال در طرف شام یکی پیر بود / چون پری از خلق طرفگیر بود (نظامی۱ - ۵۱)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
خرده گیر، نکته گیر، عیب گیر، عیب جو، برای مثال چو حرفم برآمد درست از قلم / مرا از همه حرف گیرآنچه غم (سعدی۱ - ۴۹)
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از طرف داری
تصویر طرف داری
جانب داری، حمایت، نگهبانی از مرزها و نواحی
فرهنگ فارسی عمید
(ضَ)
عمل ضرب گیر
لغت نامه دهخدا
(فَ وَ دَ / دِ)
عیب گیرنده. عیب گیر. خطابگیر. خطاگیرنده. (شرفنامۀ منیری). خرده گیر. نقاد سخن. ناقد. نکته گیر در گفتار. عیب جوی در سخن:
قلم درکش به حرف دست سایم
که دست حرف گیران را نشایم.
نظامی.
خدایا حرفگیران در کمینند
حصاری ده که حرفم را نبینند.
نظامی.
چو حرفم برآید درست از قلم
مرا از همه حرفگیران چه غم.
سعدی.
زبان همه حرفگیران ببست
که حرف بدش برنیامد ز دست.
سعدی.
خوشوقت کسانی که ز پا بنشستند
در بر رخ مردمان نادان بستند
کاغذ بدریدند و قلم بشکستند
وز دست و زبان حرفگیران رستند.
سعدی.
، عیب جو در هر چیز. مطلق ناقد. مطلق نکته گیر:
بگویند از این حرفگیران هزار
که سعدی نه اهل است و آمیزگار.
سعدی.
، مصحح. غلطگیر
لغت نامه دهخدا
عمل لیف گیر، استخراج لیف موز و جز آن
لغت نامه دهخدا
(کَ رَ / رِ)
عمل گرفتن کره (مسکه) از شیر یا دوغ. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(کُرْ رَ / رِ)
عمل گرفتن کره از مادیان. کره گرفتن. کره کشی کردن
لغت نامه دهخدا
(وَ خوا / خا)
آنکه طرف کسی نگاه دارد. طرفدار. حامی. حمایت کن
لغت نامه دهخدا
(حَ)
عیب گیری. (شرفنامۀ منیری). نقد. نکته گیری. خرده گیری در سخن و جز آن:
گر انگشت من حرف گیری کند
ندانم کسی کو دبیری کند.
نظامی.
یکی پندگیرد، یکی ناپسند
نپردازد از حرفگیری به پند.
(بوستان)
لغت نامه دهخدا
تصویری از هدف گیری
تصویر هدف گیری
آماجگیری دفک گیری بدقت نگریستن نشانه پیش ازانداختن تیروگلوله: (شکاریهای آلمانی روش جدیدی برای هدف گیری هواپیماهای بمباران دشمن اتخاذکردند)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفگیری
تصویر طرفگیری
جانبداری طرفداری حمایت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از طرفگیر
تصویر طرفگیر
سویگیر پشتیبان آن که طرف کسی را نگاه دارد طرفدار حامی جانبدار
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از حرف گیری
تصویر حرف گیری
خرده گیری، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از حرف گیر
تصویر حرف گیر
نکته گیر، عیب جو
فرهنگ فارسی معین
تصویری از طرفگیر
تصویر طرفگیر
((طَ رَ))
طرفدار، جانبدار
فرهنگ فارسی معین
خرده گیری، ایرادگیری، عیب جویی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
خرده گیر، ایرادگیر، عیب جو
فرهنگ واژه مترادف متضاد